همیشه پای یک آدامس در میان است!
امروز بهم آدامس تعارف کرد!به خودم لرزیدم،آدامس برای ِ من معادل خاطره های ِ خوب ِ بد است.معادل ِ دست در دست روزهای ِ زیادی را پیاده رفتن به سمت ِ غروب خورشید و حرف زدن درباره ی خاص بودن ِ من و تو. دوست داشته شدنهای ِ الکی،تند تند زدن ِ قلب برای ِ هیچ و پوچ،چندتا عاشقمی؟دیوونه باش،دیوونه ی دلم باش،اگه پسر بودم حتمن باهات ازدواج میکردم که برای ِ خود ِ خودم باشی،یه چیز سبز ِ ترش که بچسبه به دندون،آدامس ِ سیب ِ ریگلی،همکلاسی ِ نفهمی که گفت "بعضی دخترا،اینقد بی ارزشن که به پسرا آدامس تعارف میکنن" و جمله ی "شما که بیان میکنی این موضوعو،خودتو فهمیده میدونی اونوقت؟" و با حرص جویدن ِ آدامس.به خودم آمدم و دیدم هنوز یک بسته آدامس ِ توت فرنگی گرفته جلوی ِ روم و میگوید "بردار دیگه،امان از این دخترا با این حساسیتاشون!بردار بریم سراغ موضوع پایان نامه ت" و برداشتن ِ یکی و با بغض فکر کردن ِ به اینکه امسال چهارمین سال ِ آن روزهای ِ خوب ِ بد است!