خسته م بود.
جمعه, ۳۰ بهمن ۱۳۹۴، ۱۱:۳۴ ب.ظ
میدونی خسته م بود،دلم میخواست سرمو بذارم رو پاهاش،چشمامو ببندم و تا ابد توی سکوت باقی بمونیم و موهامو نوازش کنه.که بخنده به لوس بازیم،صداش از اینور بره تاااااا زاگرس،از اونور بره تاااااا البرز،پژواک برگرده،بیاد و باز برسه به گوشم که قشنگ ترین موسیقی بود برام تو اون لحظه.که بگه پاشو سرتو بذار رو شونه م،که بازوشو بغل کنم،با خیال راحت،چشمامو ببندم و هر طرفی که رفت،منم دنبالش راه بیفتم تا آخر دنیا.دلم میخواست بشینیم ساعتها درباره یه موضوع علمی،بحث کنیم،از وسطای بحث بفهمم حق با اونه،آخرش بگم "ول کن این چرت و پرتا رو،خودمونو عشقه".خسته م بود،زیاد راه رفته بودم،سرم به بالش نرسیده،خوابم برده بود.
۹۴/۱۱/۳۰