که به ننوشتن فکر میکنم...
رفت از سوپر مارکت یه چیزی بخره،منم تو ماشین نشسته بودم،دوربین دستم بود،تا کمر از پنجره به بیرون خم شدم،مشغول تنظیم فوکوس برای عکس گرفتن ازش.ولی ماشین رد میشد،نمیتونستم عکس خوبی بگیرم.یه لحظه دوربینو از جلوی چشمم آوردم پایین،دیدم هر ماشینی رد میشه، راننده پا از رو گاز برمیداره،یکی یه ویکتوری نشون میده،یکی بای بای میکنه،یکی هم میخنده و منتظر میمونه که ازش عکس بگیرم:)
+مردم همیشه منتظر بهانه برای شاد بودن هستن:)
دوستش داشت.یعنی وقتی بعد پنج سال،ازش عذر خواست به خاطر دوست داشتنش،فهمید که دوستش داشته و هربار که تا نوک زبانش می آمده،قورتش میداده.پنج سال دوست داشتن مدت کمی نیست که آدم از یکی برای خودش بت ِ جدیدی بسازد.دوستش داشته باشد و لبخندهایش را ببیند،دوستش داشته باشد و اخمهایش را ببیند،دوستش داشته باشد و بغض کردن ها،بلبل زبانی ها،و خستگیهایش را ببیند.فقط ببیند و وقت خنده هاش،توی ذهنش دوربین بردارد و عکس بگیرد از خوش اخلاقیهاش.وقت اخمهاش دلش بخواهد با انگشت اشاره،گره بین ابروهاش را باز کند،بغض را با بردنش به شهر کتاب باز کند و وقت ِ بلبل زبانیش هربار دنبال راه های رمانتیکی برای بستن لبهاش داشته باشد و خستگیهاش را با قربان صدقه کم کند...اما پنج سال ِ تمام دهنش برای گفتن ِ حرف ِ دلش باز نشود و توی برزخ دست و پا بزند و بعد ِ گفتن حرفش؟تنها حس ِ تاثر را در قلب ِ کسی که دوستش داشته برانگیزد که چرا فرصت برای دوست داشتن ِ آدمهای جدید را با بزدلی از خودش دریغ کرده و آخرش تنها گفته "بخاطر پنج سال دوست داشتنتون عذر میخوام" و راهش را گرفته و رفته با بت ِ تخیلیش زندگی کند...
هرچی من خندون
تو به جاش اخمو
^_____^
پ.ن:
1.زده تو کار لج و لج بازی:|
2.ایشالا براتون تو پست بعدی توضیح میدم چجوری بلا ملا سر قالب بلاگ بیارین و خوشگلاسیون انجام بدین:))
ّبعدن نوشت:
سوالی درباره تغییر قالب داشتین،بپرسین،من به خودم باشه مجبورتون میکنم یه سه واحدی درس بردارین باهام برای یاد گرفتنش،تهشم از دَم همتونو میندازم:))))
گفتار خداوند است که
"چشم به راه باشید که من نیز مانند شما از چشم به راهانم"
پ.ن:
یه نفس مونده به تولدت و میدونم که روز تولد هدیه میگیرن و هدیه نمیدن،ولی من عیدی میخوام،خب؟
روزهای سیاهیست پناه!آدمها به خودشان هم رحم نمیکنند،چه برسد به اینکه لبخند را روی لب بقیه ببینند و سایه شان چنگال باز نکند برای پاره کردن خوشبختی دیگران.این روزها وقتی دست همدردی روی شانه هم میزنند،مطمئن باش فرداش از شادی کباب شدن دلش،بساط باربیکو و کباب پارتی به راه است.پناه!کاش میشد از وقتی که بیایی،مثل یک کوآلای همیشه خسته،همانقدر بغلی و مظلوم از گردنم آویزان شوی و هیچوقت هوای اکتشاف خوبیها به سرت نزند.روزگار هیچوقت بهتر نمیشود جانم،پس اگر این روزها بدی سوار خر مراد است،نوبت تو که برسد،وضع قابل تحمل تری پیش نخواهد آمد.وقتی سوغات مسیح - صلح - بعد از دو هزار و پانصد سال به چیزی جز وحشی گری تبدیل نشده...پناهم...دلم میخواست وسط عصر تکنولوژی دستت را میگرفتم،میرفتیم دهانه درفک،توی کپر با هم زندگی میکردیم تا درک درستی از جامعه داشته باشی...آدمهایی که آخر هفته ها جو خوب بودن میگیردشان و تا قله کوه که بالا بیایند و عشق و حالشان را که بکنند،خوبی شان ته میکشد،راهشان را میگیرند و میروند و فقط از خودشان آشغال و کثافت برای بازمانده ها به یادگار میگذارند.
بلاگ:
تلخ همچون چای سرد atiyee.blog.ir
دختری مستقر در ماه inthemoon.blog.ir
قلم بافی های یک نیکولای آبی nikolaa.blog.ir
خنده های صورتی havijebanafsh.blog.ir
واژه چین mandarabrha.blog.ir
بلاگ اسکای:
آدامس با طعم کروکودیل korokodiledaroneman.blogsky.com
وقتی در متن خیابان سقوط میشوی nasrina-rezaei.blogsky.com
تماما مخصوص narsisism.blogsky.com
پرشین بلاگ:
خرمالوی سیاه almatavakol.persianblog.ir