از مصائب معروفیت!
چهارشنبه, ۱۳ خرداد ۱۳۹۴، ۱۲:۵۲ ق.ظ
یه سال رفتیم نمایشگاه کتاب تهران،یهو دیدم یه آقایی اومده جلومو گرفته میگه من شما رو میشناسم!همیشه لبخند!همون دختر شمالیه،چرا نمیخندی پس!-صد البته با توجه به سابقه م اون موقع اسم مجازیم فرق داشت ولی بازم توش لبخند بود- بعد خب تنها شانسی که آوردم این بود که همراهم در جریان زندگی مجازیم قرار داشت،نیازی نبود برا توضیح بدم این آقا منو از کجا میشناسه و چرا اصرار داره وایسیم با هم صحبت کنیم.یه ربع ساعت بعدش هم یکی دیگه منو توی شبستان دید،جیغ کشان آرنجمو مث زندونیا گرفت،برد پیش یه تعداد آدمی که تک و توک میشناختمشون که به هم معرفیمون کنه و بعدش هم که به میتینگ ختم شد ماجرا:|توی دانشگاه هم اتفاقای مشابهی پیش اومد و حتا تبدیل به مشکلای بزرگی شد برام.خودم اگه یه روزی یه کسی از دنیای مجازی رو بدون هماهنگی و اطلاع قبلی ببینم،بدون توجه به موقعیتش یهو نمیپرم جلوش،با اسم مستعار صداش بزنم،سکته ش بدم.یه نگاه کوچیک و کوتاه میکنم از دور ببینم تنهاست یا نه،خسته س یا نه،حالت راه رفتنش بدون عجله س یا نشون میده که دیرش شده.اونوقت باید با خودم تصمیم بگیرم برم جلو سلام علیک کنم یا نه.هرچقدر هم که دوستش داشته باشمش،فقط سلام علیک و معرفی،نه که وایسم تا شجره نامه شو درنیاوردم،ول کن ِ موضوع نباشم.شهر ِ من شهر ِ کوچیکیه.خیلی کوچیک و من آدمی هستم که روابط اجتماعیم خیلی زیاده.اونقدر که بارها آشناها رو از پنجره اتاق که به کوچه باز میشه-کوچمون از بس خلوته به لاو استریت معروفه:دی-با یارشون دیدم و طبیعیه که وقتی پامو از خونه بیرون میذارم حداقل چهارتا آشنا رو ببینم و حالا اگه این آشناها بخوان رو هر حرکت من ِ ریز بشن،فکرشو بکنین...نه ...اصلن فکرشو هم نکنین...ماها آدمیزاد خلق شدیم،با یه سری خصلت خوب و بد،همه آدما یه روزایی اخلاقشون سگیه،یه روزایی هم اونقد حالشون خوبه که دلشون میخواد هرکس رو دیدن دو تا ماچ ِ گنده بکارن رو لپش.خیلی از رفتارا میتونه براشون آزار دهنده باشه و باعث بشه اخم کنن و جیغ بکشن یا ممکنه یه اتفاق ِ ساده از نظر ِ ما باعث بشه مرگبار بخندن.ممکنه یه روز برق خونشون قطع شده باشه،دیر از خواب بیدار شده باشن و متوجه بشن که لباس اتو شده برای بیرون رفتن ندارن.یا وقت مسواک ِ صبحگاهی توی آیینه ی روشویی نگاه نکنن تا بفهمن ریملی که شب قبل به چشمشون بوده،تا روی گونه هاشونو سیاه کرده و کف خمیردندون رو چونه شون مونده،موهاشون سیخ سیخ شده یا چیزی تو این مایه ها.میخوام بگم بیایم از این به بعد سنگینی نگاهمونو کم کنیم.از فرق سر تا ناخن شست پای بقیه رو اسکن نکنیم و وقت ِ هورت کشیدن ِ آبمیوه مون،به جای خیره شدن به اونی که دورادور میشناسیم، نِی ِ آبمیوه رو جای دهن،تو دماغمون نکنیم!تشخیص اینکه آدما چقدر شبیه نوشته هاشون هستن رو بذاریم برای وقتایی که خودشون با میل باطنی جایی حاضر میشن.اصرار به اینکه حتمن باید ببینمت،حتا اگه به دیدار هم ختم نشه،آزار دهنده س.بیاین ریزه ریزه از خودمون شروع کنیم.همونطور که دوست نداریم وقتای هپلی بودن،وقتایی که عصبانی ایم،یا عجله داریم،کسی سنگین نگاهمون کنه و به خودمون میرسیم،به دیگران هم "یه جوری" نگاه نکنیم که انگار شاخ درآوردن و معذبشون کنیم:|
پ.ن:
الکی مثلن من خیلی معروفم:)))
۹۴/۰۳/۱۳
یادش بخیر، بعد اون دیگه ندیدمت :ی