ماه را می شود از حافظه ی آب گرفت؟!*
پناه،تا بحال برایت از عشق نگفته ام.نگفته ام که شروعش نوعی کنجکاوی است در شخصیت افراد و آنچه که دیگران از آن بعنوان مرز بین نفرت و علاقه یاد میکنند،خود ما هستیم و رفتارهایمان.آدمها،در قلبشان آینه هایی دارند که ما خودمان را در آنها میبینیم و بسته به تصویری که انعکاس می یابد،حس ما به فرد رقم میخورد.اگر زیبایی تصویر،از حد انتظارت پایین تر باشد،قلب کسی برایت خاص نخواهد شد.همانطور که اگر تصویرت،زیباییت را چیزی فراتر از آنچه که هستی،نشان دهد،باید بفهمی که یک جای کار میلنگد...زمانی که حس خاصی را نسبت به کسی پیدا میکنی،یعنی خودت را در آن فرد پیدا کرده ای و حالا،سخت ترین مرحله آغاز میشود.که حس خاصت ناشی از چیست؟ناشی از اشتراک خصلتهایی که داشته اید؟یا فقدان چیزهایی که نداشتی و در فرد مقابلت،جستجویش میکنی؟جهت عشق یا نفرت را خودت تعیین میکنی.
میبینی؟سعادت یا بدبختی تک تک ِ ما،به جهان بینی ِ خودمان بسته است.که از دنیا چه چیزی را طلب کنیم.دوست داشتنیهایمان را روی هم بریزیم و احساس خوشبختی کنیم،یا نداشته هایمان را از دیگران بِکَنیم و بدویم در کنج اتاق،با چیزی که دزدیده ایم،در توهم شادی تا آخر عمرمان،زندگی کنیم... .
+فاضل نظری