به یک سبز ملایم مگر نمیشود دل بست؟

درختی سبز در اعماق جنگلهای گیلانم
که از لبخند لبریزم ، که از گریه گریزانم


*سید حمیدرضا برقعی
با خیلی دخل و تصرف!!!

لطفن لبخند بزنید:)
اینستاگرام من:
_eversmiling_

کلمات کلیدی

پسر همسایه پشتی

شنبه, ۱۹ دی ۱۳۹۴، ۰۳:۳۱ ب.ظ

از قفسه،کتاب ِ بادباک باز را برمیداشتم که کتابهای ِ جیبی ِ جبران خلیل جبران افتادند روی ِ زمین.برای برداشتنشان روی  زمین چمباتمه زدم و به صدای ِ ویولن ِ پسر ِ همسایه،که ماه هاست از نیمه شب به بعد شروع میشود،گوش کردم.پدر و مادرم آدمهای ِ همسایه بازی نیستند،پس از اهالی ِ خانه ی پشتی،فقط شغل ِ پدر ِ خانه و اسم ِ مرسده و معین را میدانستم،که به لطف ِ عادت ِ بلند حرف زدنشان،ناخواسته شنیده بودم.آن سالهایی که مجبور شدیم به کرج کوچ کنیم،آنها توی ِ خانه ی پشتی زندگی میکردند.تابستان ِ پنج سال بعد که دوباره برگشتیم به خانه ی دوست داشتنیمان،مرسده ازدواج کرده بود و معین لیسانس مدیریتش را گرفته بود و در به در ِ اپلای ِ یک دانشگاه ِ امریکایی فرانسوی بود.اینها را نیمه شبها،وقتی همه میخوابیدند و محله در سکوت فرو میرفت وتوله سگ ِ یک ساله ی اردلان،پسر ِ کوچه پشتی،با آن صدای ِ نکره اش واق واق میکرد،فهمیدم.معین به عادت چند ساله اش،لغتهای ِ انگلیسی  را بلند بلند تکرار میکرد یا با شخصی فرضی به فرانسه حرف میزد و میخندید،آنقدر که گاهی،قهقه های ِ خسته اش،به هق هق تبدیل میشد،آنوقت بود که به ویولنش پناه میبرد و لابد،آنقدر میزد که خوابش ببرد.اواخر تابستان بود،یک شب صدای ِ مادر و پدرش می آمد،برای رفتن به خانه ی مرسده حاضر میشدند و صدای ِ معین،که از عصر،هر پنج دقیقه تکرار میکرد که کار مهمی دارد و  به خانه ی خواهرش نمیرود و در عوض فردا صبح که برگردند،خبرهای خوبی برایشان دارد.پدر و مادرش که رفتند،صدای یک اهنگ شاد ِ فرانسوی محیط را پر کرد.نیمه های شب تلفنش زنگ زد و اول پچ پچ و  بعدش صدایش هر لحظه بلند و بلند تر میشد و در آخر که فریاد زد "شوخی نکن عوضی".صدای  ِپاهاش روی ِ زمین و هاله ی نور در اتاقش نشان میداد چیزی را با کامپیوترش چک میکند. چند دقیقه ی بعد صدای ِسوزناک ِ ویولنش بود که گهگاه،فالش میشد،ولی باز به دل مینشست.ویولن که ساکت شد،صدای ِ استارت ِ ماشین آمد.فردا صبح که از نانوایی برمیگشتم،دم ِ درشان،یک ویولن افتاده بود با یک آرشه ی شکسته.ماه هاست که همسایه پشتی ها،در نبود پسرشان،خانه را فروخته اند به یک بساز و بفروش و او هم خانه را خراب کرده،اما هنوز هم نیمه شب ها،صدای ِ ویولن ِ معین،از اتاق ِ خراب شده اش،می آید.


معین واقعن مُرد،امسال که خیلی اتفاقی مامانش،مامانمو دیده بود،گفت معین زمستون دو سال پیش مرده...دقیقن همون وقتی که اینو مینوشتم...

موافقین ۲ مخالفین ۰ ۹۴/۱۰/۱۹
همیشه لبخند

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">